جدول جو
جدول جو

معنی بی عقلی - جستجوی لغت در جدول جو

بی عقلی
(عَ)
بی هوشی. بی شعوری. دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). بی خردی. بی دانشی. حمق: گاو گفت یا آدم چرا می زنی ؟ اگر تو را عقل بودی از بهشت بیرون نکردند. بدین بی عقلی و بی حرمتی که تراست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء ص 23). رجوع به بی عقل شود
لغت نامه دهخدا
بی عقلی
نا بخردی خلی کالوسی
تصویری از بی عقلی
تصویر بی عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
بی عقلی
بی خردی، جهالت، خلی، دیوانگی، کانایی، نادانی
متضاد: خردمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی عدیل
تصویر بی عدیل
بی مانند، بی نظیر، بی همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
ضعف، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی عقل
تصویر بی عقل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، بدخرد، تاریک مغز، کانا، تپنکوز، نابخرد، دنگ، خرطبع، سبک رای، ریش کاو، لاده، کردنگ، دبنگ، غمر، کهسله، کاغه، کم عقل، غتفره، دنگل، خل، شیشه گردن، چل، گول، گردنگل، انوک، فغاک
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
عمل نکردن. به گفتار عمل نکردن. کردار نداشتن:
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است.
حافظ.
و رجوع به علم و رجوع به عمل شود، بدون اجازه. بی دستوری: این چیست که میگویی چنین سخنی بی فرمان امیر نگفته باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). بی فرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). تا بفرمان ما بود نبی بود. رسول خواندمش چون بی فرمان هجرت کرد از خدمت ما یکسو شد (یونس) . (قصص الانبیاء ص 133). رجوع به فرمان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + عقل، احمق. (یادداشت مؤلف)، بی دانش. (آنندراج)، معتوه. عتاهیه. مأموه. (منتهی الارب)، بی هوش. بی شعور. دیوانه. (ناظم الاطباء)، بی خرد:
از ره نام همچو یکدگرند
سوی بی عقل هرمس و هرماس.
ناصرخسرو.
یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش
عجب رستی از قتل، گفتا خموش.
سعدی.
آنانکه بدیدار چنین میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل خسانند.
سعدی.
رجوع به عقل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
به ستوهی اکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی عقلی
تصویر کلی عقلی
هماک خردی زبانزدی در کرویز (منطق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد عملی
تصویر بد عملی
بد کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی پولی
تصویر بی پولی
فقر تهیدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عقلی
تصویر کم عقلی
نادانی حماقت کودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عدیل
تصویر بی عدیل
بینظیر، بی مانند، بی مثل، بی همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عقل
تصویر بی عقل
بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعقلی
تصویر بیعقلی
دیوانگی خلی بیخردی بیهوشی مقابل خردمندی، بخردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
بتکنی بتکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عدیل
تصویر بی عدیل
((عَ))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
ابله، خشک مغز، خل، سفیه، کانا، بی خرد، کودن، مجنون، نادان، نفهم
متضاد: خردمند، عاقل، بخرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
Disinclination, Reluctance, Unwillingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Clumsiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
Lifelessness, Cheerlessness, Sluggishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
незграбність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
niezdarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
niechęć, niechętnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
зневіра , безжиттєвість , млявість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
небажання , неохота , неохоче
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
уныние , бессилие , вялость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
Mutlosigkeit, Lebenslosigkeit, Trägheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
Abneigung, Widerwillen, widerwillig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی دقتی
تصویر بی دقتی
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی میلی
تصویر بی میلی
нежелание , неохотно
دیکشنری فارسی به روسی
بی مغزی، پوچی، بی باوری، ناخوشایند
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی حالی
تصویر بی حالی
zniechęcenie, brak życia, ociężałość
دیکشنری فارسی به لهستانی